روم شرقی
رومِ شَرْقی، یا بیزانس، تداوم امپراتوری گستردۀ روم در بخش شرقی آن امپراتوری به مرکزیت کنستانتینوپل یا قسطنطنیه، پس از فروپاشی دولت روم غربی.
واژۀ «روم» که در قرآن کریم آمده (30/2)، ناظر بر همین دولت است. همچنین در ادبیات اسلامی چند سدۀ نخستین، مقصود از دولت روم همین امپراتوری روم شرقی است که در زمان ظهور اسلام، دین رسمی آن، مسیحیت شده بود و محدودۀ اقتدار آن نخست آناتولی یا آسیای صغیر بود که در سمت غربْ یونان و بخشی از بالکان، در سمت شرقْ شام و فلسطین، نیز شماری از جزیرههای دریای مدیترانه و دریای اژه، و گاه تا کرانههای جنوبی اروپا و شمال افریقا را در بر میگرفت ( نک : یاقوت، 3/ 98؛ حدود ... ، 424- 425).
بهطور کلی، در سنت مسلمانان، «روم» بر سرزمین آناتولی یا آسیای صغیر دلالت داشت و نه لزوماً بر دولت آن؛ اما وقتی در نیمۀ دوم سدۀ 5 ق/ آخرهای سدۀ 11 م، سلجوقیان چند شاخه شدند و یکی از شاخهها در آسیای صغیر مستقر شد، رسماً شاخۀ سلجوقیان آسیای صغیر، روم نام گرفت و با امپراتوری روم شرقی به نحو خطرناکی همسایه گردید (حمدالله، 3(1)/ 109؛ بروک، 231-232؛ وات، 241). از همین زمان، بهسبب افتوخیزهای بسیار و تأثیر چندین عامل متفاوت دیگر، انحطاط امپراتوری روم شرقی آغاز شد تا سرانجام در سدۀ 9 ق/15 م بهدست دولت عثمانی که در آن هنگام جای سلجوقیان روم را گرفته، و بر تقریباً سراسر آناتولی مسلط شده بود، منقرض گردید (نک : کلت، 12).
امپراتوری روم شرقی در بخشی از تاریخ خود، هم پیش و هم پس از مسیحیت ــ که سپس به عاملی تعیینکننده در سرنوشت امپراتوری و رابطۀ آن با دیگر قدرتهای عصر تبدیل شد ــ با دولت ساسانی در ایران همزمان بود. با ظهور اسلام، که بهسرعت گسترش یافت و پس از غلبه بر ایران بهصورت دولتی نیرومند و تأثیرگذار درآمد، روم شرقی نخست با خلافتهای پیدرپی، و سپستر با دولتهای جدید اسلامی در سرزمینهای گوناگونی که پیشتر در گسترۀ اقتدار آن قرار داشتند (مانند شام و فلسطین، شمال میانرودان، مصر و شمال افریقا، جنوب اسپانیا، و سیسیل) رویارو شد (قس : زیدان، 26؛ نیز نک : گرانت، 9).
آغاز شکلگیری این امپراتوری، و حتى نام آن، حالتی ابهامگونه دارد و پژوهشگران دربارۀ آن نظرهایی گوناگون ابراز داشتهاند (نک : یوسف، عبدالقادر، 7- 9؛ عمران، 10-11). نوشتههای مورخان اسلامی نشان میدهد که آنها از منابع موثق برخوردار بوده، و آگاهیهای دقیق داشتهاند، هرچند از تفصیل و دقت موشکافانه خالیاند؛ دیدگاه آنان به تاریخ غرب دیدگاه طولی و روایتگر، و بر ظهور مسیحیت و رسمیت این دین در نزد امپراتوران روم (= افرنج، فرنگ) استوار بود (برای نمونه، نک : ابنعبری، 108، 151؛ یعقوبی، 1/173؛ رشیدالدین، بخش افرنج ... ، 51-54، 90-91، که ظاهراً در این بخش از اثر خویش، امپراتوران غربی را «پاپ» و امپراتوران شرقی را «قیصر» اطلاق میکند). بااینهمه، از لابهلای نوشتههای آنان میتوان رویدادهای شکلگیری امپراتوری روم شرقی را پی گرفت. علت گونهگونی نظر پژوهشگران، همزمانی فرمانروایان مستقل در دو بخش غربی و شرقی امپراتوری روم در طول تقریباً دو سده است (عبدالحمید، 3) که با سقوط نهایی بخش غربی در 476 م به دست ژرمنهای بیابانگرد، عملاً تنها بخش شرقی با نام امپراتوری روم باقی ماند؛ برخی از محققان این رویداد، و برخی نیز دیگر رویدادهای دو سدۀ یادشده را آغاز شکلگیری امپراتوری روم شرقی دانستهاند. بههرروی، اطلاق نام روم شرقی، و حتى بیزانس، پس از تشکیل امپراتوری رومن مقدس به دست شارلمانی در آغاز سدۀ 9 م/3 ق که خود را وارث امپراتوری روم کهن به شمار میآورد، از سوی مورخان اروپایی از سدۀ 16 م/10 ق به بعد، برای امتیازنهادن میان آن دو رایج شد («فرهنگ ... »، I/344؛ عمران، 12؛ عبدالحمید، 10؛ یوسف، جوزف، 5؛ برای سبب نامگذاری بیزانس، نک : دنبالۀ مقاله).
زمینههای تولد امپراتوری روم شرقی
از نیمۀ دوم سدۀ 3 م، امپراتوری روم از چند سو مورد تهدید قرار گرفت. دولت تازهتشکیلشدۀ ساسانی در ایران همسایۀ نیرومندی بود که یقیناً در شمال میانرودان، ارمنستان و شام، با امپراتوری روم، و سپستر با روم شرقی یا بیزانس، برخورد پیدا میکرد، چنانکه در 260 م، شاپور اولْ والریانوس را شکست داد و اسیر کرد (رشیدالدین، همان بخش، 69؛ وریونیس، 14-15). حساسیت و دشمنی میان امپراتوری روم و شاهنشاهی ساسانی، هنگامی که ارمنستان و گرجستان در آغازهای سدۀ 4 م مسیحیت را دین رسمی خود قرار دادند، پررنگتر و بیشتر شد (بویل، 3(1)/62)؛ اما تهدید مهمتر، هجوم بیابانگردان شمالی به داخل مرزهای امپراتوری بود. امپراتوری پهناور، در نتیجۀ ناکارآمدی نهادهای اجتماعی و فرهنگی، عدم تجارت با شرق، بینظمی در دریافت مالیاتها، دیوانسالاری ظالمانۀ مأموران دولتی، بیثباتی پول، و آشفتگی دینی و روانی کشور، در حال ازسرگذراندن تحولی همهجانبه بود. در چنین وضعیتی قبیلههای بیابانگرد شمالی، مانند ژرمنها و بهویژه گوتها، بارها به داخل کشور حمله کردند و دست به غارت شهرها زدند و تمامی نیمۀ اول سدۀ 3 م، ناامنی، جنگ، بیماری، و جنگ داخلی در کشور حاکم بود.
در سال 249 م، دیوکلتیانوس به قدرت رسید و با اصلاح در همۀ جنبههای اجتماعی کوشید نظام در حال فروپاشی را حفظ کند. افزونبر اصلاح ارتش و نظام پولی و مالیاتی، برای سهولت ادارۀ دیوانی کشور و جلوگیری از اغتشاش در هنگام مرگ یک امپراتور، او دو حوزۀ اداری غرب و شرق را به مرکزیت میلان و نیکومدیا ایجاد کرد و برای هریک، دو حاکم، یکی شخص اول و دیگری قیصر، مقرر نمود (گیبن، I/306؛ وریونیس، 11-12, 14؛ گرانت، 8).
پس از دیوکلتیانوس، کنستانتین گرچه بار دیگر ادارۀ کشور را یکپارچه ساخت، ناگزیر دنبال حرکتهای اصلاحگرانۀ دیوکلتیانوس را گرفت، اما چنین پیدا ست که به این نتیجه رسید که برای ادارۀ سرزمینهای گسترده، اصلاح کافی نیست و باید بهکلی چهرۀ امپراتوری را دگرگون سازد (قس: گیبن، I/505)؛ ازاینرو، دست به دو اقدام بزرگ و سرنوشتساز زد:
نخست، تصمیم گرفت که از توان نهفتۀ مسیحیت، چونان دین رسمی امپراتوری، بهره گیرد. در زمان او مسیحیان از اقلیتی منفعل و مظلوم به نیرویی قابل توجه تبدیل شده بودند. حادثۀ نبرد پل میلوین در 312 م، در نزدیکی شهر روم، که به پیروزی او بر رقیبش ماکسنتیوس انجامید، در تاریخ بهعنوان روز پیروزی مسیحیت تعبیر شده است، زیرا وی در آن روز نشانهای در آسمان دیده بود که پیروزیاش را نوید داد؛ از آن نشانه سپس بهعنوان نماد مسیحیت تعبیر شد. ازآنپس، مسیحیان نیرو گرفتند، دین و دولت در هم بیامیخت، و کنستانتین با تشکیل نخستین شورای فراگیر اسقفها در نیقیه نایسیا، در صدر هر دو قرار گرفت (نک : وریونیس، 22, 24؛ ناردو، 63-65؛ قس: ابنعبری، 133-134، که با نقل درست ماجرا، کنستانتین را با پسرش خلط کرده است).
کار مهم دیگر او، ساختن شهری جدید در حوزۀ شرق امپراتوری، و انتقال پایتخت خود به آن بود. شاید فشار جمعیت او را به فکر شهر تازه انداخت، زیرا بهسبب تهاجم قبیلههای شمالی به خاک ایتالیا در چند دهۀ پیدرپی، رویهمرفته جمعیت شهرهای حوزۀ شرق از غرب بیشتر شده بود. شهر جدید در محل بیزانتیوم، شهرکی یونانیتبار در شاخ زرین مشرف بر دو تنگۀ راهبردی نظامی ـ اقتصادی بُسفر و هلسپونت (داردانل)، با سرعت ساخته، و به نام خود او قسطنطنیه (کنستانتینوپل) نامیده شد و بههمینجهت بعدها این دولت را امپراتوری بیزانس هم خواندند. قسطنطنیه هم موقعیت عالی ارتباطی از دریا و خشکی داشت و هم رسماً نخستین شهر مسیحی جهان به شمار آمد (ولز، 1/645-646؛ ناردو، 75؛ گرانت، 11-12؛ قس : ابناثیر، 1/295، 330).
کنستانتین در 337 م درگذشت. جانشینان او قسطنطنیه را همچنان بهعنوان پایتخت حفظ کردند و اندکاندک بر شمار باشندگان شهر افزوده شد. همزمان با آن در غرب نیز پس از رم، نخست میلان و سپس راونا، مرکز امپراتور یا قیصر غرب بود. تئودوسیوس پیش از مرگ (395 م)، کشور را رسماً میان دو پسرش هونوریوس در غرب و آرکادیوس در شرق تقسیم کرد و ازآنپس، دو قلمرو بهطور مستقل از هم اداره شدند. غرب و قلمرو آن در اروپا و شمال افریقا بهتدریج در نیمۀ اول سدۀ
5 م، بهدست اوستروگوتها، ویزیگوتها و وندالها تسخیر شد و در 476 م، سرانجام آخرین امپراتوری ناتوان غرب به دست ادوآکر، سردار ژرمنی، در راونا برکنار گشت و امپراتوری روم غربی عملاً به دست گوتها افتاد (گرانت، 8-10؛ «فرهنگ»، I/347؛ ابنعبری، 142). با وجود نظریههای گوناگون در تعلیل و تعیین زمان ایجاد امپراتوری روم شرقی (برای نمونه، نک : یوسف، عبدالقادر، 8- 9؛ گیبن، I/186)، باید پذیرفت که سقوط روم غربی پدیدهای ناگهانی نبود، بلکه انحطاطی تدریجی بود که در تاریخ یادشده قطعیت یافت؛ به همان نسبت نیز تشکیل روم شرقی پدیدهای بود که بهتدریج در طول یک سده شکل گرفت و در زمان سقوط قطعی روم غربی، به دلیل موقعیت راهبردی و نیروی انسانی مؤثر توانست ضربۀ ناشی از هجوم ژرمنها را دفع کند (ناردو، 99-100) و پابرجا بماند و از این زمان به بعد رسماً تنها دولت رومی باشد.
ساختار روم شرقی/ بیزانس از آغاز تشکیل تا ظهور اسلام و تا جنگهای صلیبی
امپراتوری روم شرقی بر پایۀ 3 عنصر عمده شکل گرفت: میراث امپراتوری روم، مسیحیت ارتودکس، و زبان و فرهنگ یونانی. زبان و فرهنگ سرزمینهای شرقی امپراتوری روم و پیرامون دریای اژه، از دوران اسکندر مقدونی و جانشینانش، یونانی باقی مانده بود و ازآنجاکه این زبان میراثی غنی و کهن داشت، زبان لاتین که همراه امپراتوران از غرب به قسطنطنیه آمد، نتوانست بر آن غلبه کند («بیزانس ... »، 3). ترکیب حکومت، دین و فرهنگ، پردوامترین و مقتدرترین دولت مسیحی متمدن را به وجود آورد و با پذیرش مسیحیت ارتودکس یونانیتبار، مذهب کاتولیک را در طول زمانی دراز به رم و پیرامون آن محدود ساخت (برن، 181). از زمان کنستانتین، بنیادگذار قسطنطنیه، تا سقوط این شهر به دست ترکان عثمانی، به مدت 10 سده، 13 خاندان در این دولت حکومت کردند. قلمرو این دولت گاه گسترش مییافت و گاه تنها به محدودۀ قسطنطنیه میرسید. در طول این 10 سده، بیزانس با ساسانیان، خلفای راشدین، امویان، عباسیان، فاطمیان مصر، سلجوقیان آناتولی، صلیبیان لاتینتبار، نیز مردمان آن سوی دانوب و بلغارها و مجارها، و سرانجام عثمانیان روبهرو شد و دستوپنجه نرم کرد (نک : یوسف، جوزف، 5-6، 8).
گوتها که روم غربی را تصرف کرده بودند (476 م)، بسیار مایل بودند که رومی به شمار آورده شوند و درواقع از مدتها پیش، دستههای بزرگی از آنان در ارتش روم خدمت میکردند. ادوآکر، فاتح راونا، سال بعد هیئتی به قسطنطنیه فرستاد و از امپراتور شرق درخواست حمایت کرد و خواست که از جانب او بهعنوان فرمانروای غرب، که در آن زمان تنها ایتالیا از آن باقی مانده بود، شناخته شود (عبدالحمید، 4؛ «فرهنگ»، I/348). همچنین امپراتور ژوستن اول (سل 518-527 م)، تئودریک را در غرب به رسمیت شناخت (ناردو، 120). برادرزادۀ او، ژوستینیان اول (سل 527-565 م)، بیزانس را به اوج قدرت خود رساند؛ گرچه خود لاتینیتبار و آخرین امپراتور لاتینزبان بود. وی در عین آنکه سربازی بزرگ به شمار میرفت، بهخوبی تحصیل کرده و در الٰهیات چیرهدست بود. ژوستینیان کلیسای بیزانس را که نزدیک به یک سده درگیر دوپارگی شده بود، متحد ساخت؛ حقوقدانان را به بازنگری و تدوین قانونهای جدید در 12 جلد برگماشت؛ تقریباً تمام سرزمینهای ازدسترفتۀ غربی، ایتالیا، اسپانیا، و افریقا را تسخیر، و به بیزانس منضم کرد و دوباره دریای مدیترانه را عرصۀ سروری کشتیهای بیزانس ساخت (برن، 191-192؛ «بیزانس»، 7؛ برای تفصیل گوناگونی نظریهها و اختلافات مذهبی تا پیش از ژوستینیان، نک : یعقوبی، 1/173-176).
بیزانس بارها با دولت ساسانی درگیر شد. در زمان ژوستینیان، انوشیروان ساسانی شام، انطاکیه و آسیای صغیر را مسخر کرد؛ این ستیز میان شاهنشاه و امپراتور 20 سال به درازا کشید تا سرانجام همچون پیش از آن، صلح برقرار، و روم متعهد به پرداخت سالی 30 هزار دینار به ایران شد. سپستر، موریس با سودجویی از پیری انوشیروان، صلح را شکست و بیهوده به ایرانیان حمله کرد؛ انوشیروان همچنان 7 سال با او مبارزه کرد تا خود درگذشت. در زمان جانشینش، هرمز چهارم، هپتالیان از شمال شرقی به ایران حمله آوردند و رومیها نیز با استفاده از این فرصت تا نزدیک پایتخت ایران پیش آمدند؛ بهرام چوبین هر دو دشمن را عقب راند، سپس هرمز را برکنار کرد، اما نتوانست بر تخت ساسانیان دست یابد، زیرا خسرو پرویز، شاه شد و چون در برابر بهرام پایداری نتوانست، به قسطنطنیه و موریس پناهنده، و با کمک نیروهای او بر بهرام چیره گشت. ازآنپس، تا موریس زنده بود، خسرو پرویز با روم با دوستی و احترام رفتار کرد تا اینکه موریس در 602 م کشته شد. رومیان جانشین او را نپذیرفتند و هراکلیوس (هرقل) را در 610 م امپراتور کردند. اکنون خسرو پرویز به بهانۀ خونخواهی موریس به روم لشکر کشید و مصر، بخشی از افریقا، شام و فلسطین را تصرف کرد؛ از جملۀ غنیمتهای غارتشده از کلیساهای فلسطین، صلیب مقدس بود. خسرو تا کنار بسفر پیش راند. هراکلیوس با کمک مالی کلیسا قدرت گرفت و خسرو پرویز را در ایسوس شکست داد. برخی از صاحبنظران، مضمون سورۀ روم (30/2-4) را ناظر به همین شکست نخستین و پیروزی بعدی روم دانستهاند. هراکلیوس در 6 ق/627 م نیز نینوا را گرفت (عبدالحمید، 15؛ زیدان، 26- 29؛ «بیزانس»، 8-10؛ ابناثیر، 1/333-334؛ کریستنسن، 268- 269، 315-317). در اثر این رویدادها، روم شرقی برای مدتی به روزهای اوج خود در زمان ژوستینیان بازگشت. ایران که بهشدت ضعیف شده بود، در برابر قدرت نوظهور اسلام تاب نیاورد و بهکلی مسخر عربها شد و روم هم، پس از اوجی موقتی، در برابر دشمن جدید ناتوان گشت و بهطور مرتب عقب نشست.
مسلمانان که به نحوی شگفتانگیز توانستند بیدرنگ پس از ظهور اسلام دولت تشکیل دهند، از زمان خلیفۀ اول، با وجود اختلاف داخلی، تهاجم به گسترۀ روم را طراحی، و به شام و فلسطین و اردن حمله کردند و تقریباً در همۀ جنگها نیز پیروز شدند و برخی شهرها را هم بدون جنگ با دریافت جزیه فتح کردند. تا پیش از پایان نیمۀ نخست سدۀ 1 ق/7 م، مسلمانانْ مصر را نیز گشودند (نک : یعقوبی، 2/90، 96-97؛ واسیلیف، 308؛ وات، 9, 35). بسیاری از شهرهای گشودهشده دست به شورش میزدند و یا سپاهیان روم شرقی در غیاب مسلمانان دوباره آنها را میگرفتند؛ به همین سبب، جریانی مداوم از جنگهای پیدرپی میان دو نیرو برقرار بود. در سال 31 ق/652 م، کنستانتین، پسر هراکلیوس، با نیروی دریایی عظیمی بر سر افریقیه با مسلمانان روبهرو شد. جزیرۀ رودس در 53 ق/673 م به تسخیر مسلمانان درآمد. در جریان این نبردها، چندین بار قسطنطنیه به خطر افتاد (طبری، 1(5)/2395-2396، 2581، 2867؛ وات، 39).
در دورۀ سلیمان بن عبدالملک و عمر بن عبدالعزیز، مسلمانان در خشکی و دریا رومیان را به ستوه آوردند. در زمان مأمون عباسی، دورهای طولانی از مکاتبه و دعوای لفظی میان خلیفه و امپراتور پیش آمد. در 223 ق/ 838 م، تئوفیلْ رومیان را بر سر شهرهای مسلمانان راند و خشونت و کشتاری سخت به راه انداخت و شمار بسیاری از زن و مرد مسلمان به اسیری گرفت. معتصم عباسی سپس به مقابله برخاست و پس از پیروزی اولیه، تا قسطنطنیه هم پیش رفت که بهسبب گرفتاریهای داخلی منصرف شد و بازگشت (مسعودی، 2/336، 7/94-95، 133-136؛ قس: طبری، 3(3)/1234-1237، که سال واقعه را 213 ق آورده است).
مسلمانان از همان سدۀ 1 ق/7 م، صاحب نیروی دریایی شدند و در همهجا قلمرو روم شرقی را زیر فشار قرار دادند. کنستانتین چهارم کوشید اختلاف مذهبی با پاپ را از میان بردارد و در نتیجۀ تلاشهای او بود که قسطنطنیه در آغازهای سدۀ 2 ق/ 8 م، در زمان امویان، با کمک پاپ لئوی سوم از سقوط حتمی نجات یافت. تقریباً در آغاز سدۀ 4 ق/10 م، سیسیل هم که هنوز زیر نفوذ روم شرقی بود، تصرف شد. درحقیقت، در زیر همین فشارهای مسلمانان بود که روم شرقی شکل نهایی خود را یافت: قسطنطنیه، یونان و بخش اندکی از آسیای صغیر و چند ساحل محدود در کرانههای مدیترانه («بیزانس»، 12-15).
در سدۀ 5 ق/11 م، رومانوس دیوگنس اول که وارث وضع آشفتهای بود، با احیای ارتش بیزانس، رمقی دوباره بر تن امپراتوری دمید، اما در نبرد ملازگرد (منزیکرت) در ارمنستان از البارسلان سلجوقی شکستی سخت خورد. با ضعیفشدن فاطمیان مصر، که در بیتالمقدس مسیحیان را آزاد گذاشته بودند، سلجوقیان بر آسیای صغیر مسلط شدند و مسیحیان فلسطین را زیر فشار قرار دادند. ازآنپس، زائران مسیحی اروپا باید مسلح قدم در راه میگذاشتند. امپراتوریای که به مدت 7 سده، سدّ تهاجم آسیا بهسوی اروپا بود، اکنون از چند طرف، سلجوقیان آسیای صغیر و دولتهای بالکان، در معرض تهدید بود. قسطنطنیه بهناچار از جهان غرب کمک طلبید، هرچند این سنت از گذشته وجود داشت که امپراتوری بیزانس از ارتشهای مزدور استفاده میکرد. اما اینبار اروپاییان، به بهانۀ آزادی سرزمین مقدس و در باطنْ بیشتر به انگیزۀ دشمنی و نفرت لاتینیهای کاتولیک با قسطنطنیۀ یونانیِ ارتودکسمذهب، روی به شرق نهادند؛ درواقع، در آن زمان، قسطنطنیه قلب جهان متمدن مسیحی به شمار میرفت و همۀ مردان سراسر اروپا آرزوی دیدن و زندگیکردن در آنجا را داشتند. سپاهیان پاپ که از چند مسیر حرکت کرده بودند، در 486 ق/1093 م، برای نخستینبار به قسطنطنیه رسیدند. آلکسیوس کومننوس، امپراتور روم شرقی، به هر طریقی که بود، با ارتش نسبتاً کارآمد و سیاست فعال خویش، مانع ورود لاتینیها به قسطنطنیه شد و ضمن گفتوگوی جداگانه با هریک از فرماندهان صلیبی، جنگجویان را از حاشیۀ شهرها بهسوی فلسطین هدایت کرد. صلیبیها پیروز شدند و فلسطین را گرفتند. بر سر تصرف انطاکیه میان امپراتور و فرماندهان صلیبی اختلاف درگرفت و دشمنی کهنۀ لاتینیها با قسطنطنیه پررنگ شد (کائن، 65-69؛ دورانت، 4(4)/2-3؛ بروک، 237-241, 243, 326؛ رانسیمان، «تمدن ... »، 277؛ رشیدالدین، بخش آلسلجوق، 23- 29). سیاست بیزانس در برابر صلیبیها، به نظر برخی از صاحبنظران، پیچیده مینماید (نک : واسیلیف، 322)؛ هرچند انگیزۀ رفتارهایش بهخوبی روشن است.
در سدۀ 12 م/6 ق، در طول تهاجم اول تا سوم صلیبی، دشمنی قسطنطنیه با اروپا تأثیر بسیاری بر شکلگیری رویدادهای بعدی داشت. عواملی چون احتیاط امپراتور مانوئل (د 572 ق/1176 م)، نوۀ آلکسیوس اول، همچون پدربزرگش در دورنگهداشتن صلیبیها از قسطنطنیه، که به شکست آنان از ترکان سلجوقی انجامید؛ دوستی وی با پاپ و سپس خصومت با او؛ آزمندی او نسبت به ایالتهای جنوب ایتالیا، که سرانجام شکست وی را از بارباروسا امپراتور غرب رقم زد؛ و تهدید دائمی ونیز، سلجوقیان، و نرمانها، همگی موجب آن شد که اروپای تأمینکنندۀ منابع صلیبیها، نهتنها هرگونه امید به قسطنطنیه را از دست بدهد، بلکه آشکارا به ضدیت با آن برخیزد.
پس از مرگ مانوئل، صلاحالدین ایوبی قدرت یافت و نیروی صلیبیها را تضعیف کرد. سلطان صلاحالدین با امپراتور وقت بیزانس، ایساک آنجلوس، بر ضد صلیبیها و سلجوقیان قونیه متحد گردید. نتیجه آن شد که افکار عمومی اروپا و مؤمنان پاپْ بیزانس را به همان اندازۀ کفار ترک و مسلمانان برای کلیسای کاتولیک خطر به شمارآورد و ازاینرو، سپاه صلیبی چهارم، به جای جنگ با مسلمانان، مستقیماً قسطنطنیه را هدف گرفت و در 600 ق/1204 م، آن را اشغال کرد. پس از 8 سده، قسطنطنیه سرانجام برای نخستینبار سقوط کرد و بهدست لاتینیها، و نه مسلمانان، غارت شد و به مدت تقریباً 60 سال، همانند دیگر ایالتهای صلیبی، سلطنتی لاتینی پیدا کرد («تاریخ ... »، II/35-38؛ بروک، 328, 330-331, 485, 524-525؛ واسیلیف، همانجا؛ وات، 247). لاتینیها، بیشتر متشکل از ماجراجویان بیفرهنگ فرانسوی، و ونیزیهای کاسبپیشه که همواره با رشک و طمع به قسطنطنیه مینگریستند، با زمینۀ دشمنی مذهبی، به زشتترین نحوی مردم شهر را، از زن و مرد و کودک، مورد تعرض قرار دادند، کلیساها را از داراییهای گرانبها و کتابخانهها را از میراث کهن امپراتوری خالی کردند و یا آنها را نابود ساختند، کشیشهای یونانی را برکنار، و کشیشهای لاتینی را به جایشان گماشتند، و چون روحانی مناسب کم بود، مردان معمولی را به لباس روحانی درآوردند. رفتار لاتینیها در قسطنطنیه حتى مورد تأیید پاپ نبود (دورانت، 4(4)/40-42).
قسطنطنیه در 659 ق/1261 م، خود را از تصرف لاتینیها بیرون آورد، اما دیگر نتوانست حتى به اندکی از روزهای اوج خود بازگردد. با ازدسترفتن بیشتر قلمرو غربی، به مدت دو سدۀ بعد، تنها سایهای از امپراتوری باقی مانده بود (بروک، 525).
تولد یک امپراتوری جدید در ربع پایانی سدۀ 13 م/7 ق، در آناتولی، بهکلی معادلۀ قدرت را در آسیای غربی و اروپای شرقی و مرکزی و سپستر در اروپای جنوبی و غربی، بر هم زد. سلطان عثمانی، مراد اول (سل 761-791 ق/1360- 1389 م)، کشورهای بالکان را یکبهیک به تسخیر درآورد. او نهتنها با نیروی نظامی، بلکه با سیاستهای زیرکانۀ مالیاتی و بهرهبرداری از دشمنی مذهبی بیزانس و لاتینیها، در اروپا پیشروی کرد. زنگ خطر در اروپا به صدا درآمد، چنانکه حتى سپاه صلیبی دیگری با 100هزار نیرو به جنگ سلطان عثمانی آمد و با شکست بازگشت. جانشینش، بایزید ایلدُرم (سل 791-805 ق/ 1389-1403 م)، که زمان را برای یکسرهکردن کار بیزانس مناسب یافت، قصد قسطنطنیه، واپسین دژ محکم اروپا در برابر آسیا، را داشت که در 804 ق/1402 م گرفتار تیمور لنگ شد (مسنجر، 80-81؛ کلت، 10-11 ).
بیزانس که در سدۀ گذشته تقریباً تمام قلمرو خود در آناتولی را به عثمانی واگذاشته، و حال نیز در آن سوی دیوار قسطنطنیه صاحب چیزی نبود، قدرت استفاده از موقعیت فراهمشده را نداشت. درعینحال، اروپا نیز نهتنها به فکر کمک به بیزانس نبود، بلکه حتى امیرانی با سودجویی از ضعف بیزانس، در اندیشۀ تسخیر امپراتوری برای خود بودند. در چنین وضعیتی، سلطان مراد دوم و جانشینش سلطان محمد دوم ملقب به فاتح (سل 855-886 ق/1451-1481 م)، با قلعوقمع بالکان، چشم به قسطنطنیه دوخته بودند. از سالها پیش، بیزانس با اسلام آشنا بود و بارها جنگ و صلح و اتحاد در سدۀ گذشته، دو ملت را به هم نزدیک کرده بود. مسلمانان در قسطنطنیه مسجد و حتى زیارتگاه داشتند. کنستانتین یازدهم، دراگاس، جانشین جان هشتم، بهعنوان آخرین چاره، اتحاد دو کلیسا را مطرح کرد؛ اما دشمنی مذهبی مسیحیان، آشتیپذیر نبود. شعار معروف ارتودکسهای بیزانس، که نمیتوانستند خاطرۀ تاریخی جنایت لاتینیها را در قسطنطنیه فراموش کنند، ترجیح عمامۀ ترک بر تاج پاپ بود (همو، 12؛ فوسیه، III/207؛ واسیلیف، 323-324؛ بابینگر، 28, 69). بااینکه کنستانتین دراگاس با سلطان محمد طرح دوستی ریخت و رقیب او را در قسطنطنیه زیر نظر نگه میداشت، زمزمۀ فتح قسطنطنیه از چند سال پیش در منطقه پیچیده بود. شهرها و روستاها از جمعیت خالی میشدند و مردم آنها بهسوی شهرهای اروپایی پناه میبردند (فوسیه، III/207-208).
امپراتوری 100‘1سالۀ بیزانس، که در چند سال آخر منحصر به درون دیوارهای قسطنطنیه شده بود، با ورود سلطان محمد در 19 جمادی الاول 857 ق به قسطنطنیه، که نماز عصر آن روز را در کلیسای ایاصوفیه خواند، به پایان رسید. محاصرۀ شهر کمتر از دو ماه طول کشید. اسلحۀ ترکها بهتر و سپاهشان بسیار بیشتر از ارتش 10هزارنفری کنستانتین بود. امپراتور شمشیربهدست کشته شد و شمار کشتهشدگان شهر به 5هزار نفر ــ چند برابر کمتر از کشتگان بیزانس در زمان تصرف شهر به دست صلیبیها ــ رسید (کلت، همانجا؛ مسنجر، 83-87).
سقوط قسطنطنیه به دورۀ تاریخی سدههای میانه پایان داد و به دنبال تأثیرهای آن، دورۀ تجدید حیات ادبی و علمی اروپا (رنسانس) پدید آمد. بیزانس که پس از سقوط امپراتوری رومْ میراثدار آن شده بود، پس از ظهور و اقتدار مسلمانان، انگیزه یافت که بهدقت از آن میراث، که بهنوبۀخود با فرهنگ یونانی درآمیخته بود، حفاظت کند؛ اما فرهنگها در همدیگر تأثیر گذاشتند. در مرزها، مردمان هر دو ملت مسلمان و مسیحی با همدیگر مراوده و آمیزش داشتند. امویان در دمشق از فرهنگ بیزانس تأثیر پذیرفتند و این تأثیر حتى با تغییر پایتخت خلافت به بغداد که آن را به ایرانیان نزدیکتر ساخت، همچنان دستکم در سطحی علمی باقی ماند. درعینحال، مسلمانان هم که از گسترۀ فرهنگی و تاریخی وسیعی بهره میبردند، در بیزانس تأثیر گذاشتند. این تأثیرها در طول تاریخ نیرویی پدید آورد که در زمان و مکان مناسب به تجدید حیات علمی منجر شد و از ایتالیا به دیگر جاهای اروپا سرایت کرد. در گذشته، با وجود جدایی شرق و غرب (قسطنطنیه و ایتالیا)، هرگاه فرصتی تاریخی فراهم شد، مثل زمان ژوستینیان، فرهنگ شرق و زبان یونانی در محفلهای علمی غرب نافذ شد و تداوم یافت. پس از سقوط قسطنطنیه، بهعنوان برآیندی فوری، عثمانیان بهشدت زیر نفوذ دیوانی و اداری بیزانس قرار گرفتند، زیرا خود، جز یک سازمان نظامی کارآمد و نیرومند، چیزی نداشتند (واسیلیف، 323-325؛ رانسیمان، «تمدن»، 269, 277, 291-294، نیز «آخرین ... »، VII/49, 84-85؛ قس: لویس، 4-5). در پایان، گفتنی است بیزانس حامل دانشی باستانی بود که در دست مسلمانان صیقل خورد و به درجهای از تکامل رسید که موجب تجدید حیات علمی و ادبی و هنری اروپا، و تحرک و خروج آن در سدههای تاریک ایستا شد.
مآخذ
ابناثیر، علی، الکامل، بیروت، 1385 ق/1965 م؛ ابنعبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، به کوشش انطون صالحانی، بیروت، 1403 ق/1983 م؛ بویل، جی. آ.، تاریخ ایران، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، 1368 ش؛ حدود العالم، به کوشش مینورسکی، کابل، 1342 ش؛ حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1336 ش؛ دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ترجمۀ ابوالقاسم طاهری، تهران، 1343 ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ (تاریخ آلسلجوق)، به کوشش محمد روشن، تهران، 1386 ش؛ همو، همان (تاریخ افرنج، پاپان و قیاصره)، به کوشش محمد روشن، تهران، 1384 ش؛ زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام، ترجمۀ علی جواهرکلام، تهران، 1345 ش؛ طبری، تاریخ، لیدن، 1964 م؛ عبدالحمید، رأفت، مقدمه بر العالم البیزنطیِ ج. م. هسی، ترجمۀ همو، قاهره، 1977 م؛ عمران، محمود سعید، معالم تاریخ الامبراطوریة البیزانطیة، بیروت، 1981 م؛ قرآن کریم؛ کریستنسن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ غلامرضا رشیدیاسمی، به کوشش حسن رضایی باغبیدی، تهران، 1388 ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش باربیه دومنار، پاریس، 1914 م؛ مسنجر، چارلز، جنگهایی که دنیا را تغییر دادند، ترجمۀ منوچهر پزشک، تهران، 1392 ش؛ ناردو، دان، انحطاط و فروپاشی امپراتوری روم، ترجمۀ منوچهر پزشک، تهران، 1384 ش؛ ولز، هربرت جرج، کلیات تاریخ، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، 1365 ش؛ یاقوت، معجم البلدان، بیروت، 1399 ق/ 1979 م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1375 ق/1955 م؛ یوسف، جوزف نسیم، تاریخ الدولة البیزنطیة (284-1453 م)، اسکندریه، 1984 م؛ یوسف، عبدالقادر احمد، الامبراطوریة البیزنطیة، بیروت، 1966 م؛ نیز:
Babinger, F., Mehmed the Conqueror and his Time, tr. R. Manheim, Princeton, 1978; Brooke, Z. N., A History of Europe (911-1198), London, 1969; Burn, A. R., Greece and Rome (750 B.C-A. D. 565), Ilinois, 1970; Byzantium: an Introduction to East Roman Civilization, eds. N. Baynes and H. St. L. B. Moss, Oxford, 1961; Cahen, C., Pre-Ottoman Turkey (1071-1330), tr. J. Jones Williams, London, 1968; Clot, A., Suleiman the Magnificent, tr. M. J. Reisy, London, 1992; Fossier, R., The Cambridge Illustrated History of the Middle Ages, tr. S. H. Tenison, Cambridge, 1986; Gibbon, E., The Decline and Fall of the Roman Empire, New York, 1962; Grant, M., From Rome to Byzantium, London / New York, 1998; A History of the Crusades, eds. K. M. M. Setton et al., Madison etc., 1969; Lewis, B., The Emergence of Modern Turkey, London, etc., 1968; The Oxford Dictionary of Byzantium, New York / Oxford, 1991; Runciman, S., Byzantine Civilisation, London, 1975; id., The Last Byzantine Renaissance, Cambridge, 1970; Vasiliev, A., »Byzantium and Islam«, Byzantium, eds. N. H. Baynes and H. St. L. B. Moss, London etc., 1969; Vryonis, S., Byzantium and Europe, London, 1967; Watt, W. M., The Majesty That Was Islam, London, 1974.